>> مهندس ميرحسين موسوي: سال 1389 سال صبر و استقامت بر اهداف جنبش سبزاست ((غیرخودی ها)) مهندس موسوی: هر وبلاگی که بسته می شود ده ها وبلاگ دیگر برای دفاع حقوق مردم باید راه اندازی شود ((غیر خودی ها)) مهندس میرحسین موسوی: برای تامین منافع ملی و رسیدن به جامعه‌ای مطلوب، چاره‌ای جز استمرار این مسیر و تداوم جنبش سبز نداریم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

گزارشی ازاخبارکارگران






كارگراني كه قير شده‌اند   

                       
گزارشی از روزگار کارگران صنعت نفت



  اكثر مناطق نفت خیز ایران در مناطق بسيار گرم و مرطوب قرار داشته و فصل گرما در این مناطق از ابتداي بهار تا اواسط پاييز به طول مي‌انجامد که شرایط بسیار سختی را برای کارگران شاغل در این مناطق رقم می‌زند.

  بسیاری از این مناطق شامل طرح اقماری می‌شوند، طرحی که شاید در ابتدای شروع به کار افراد، به واسطه جوان‌بودن‌، تجربه‌هاي نو، تنوع محيط كار و بعضي آسودگي‌هاي ديگر، سختي‌ها را كم‌رنگ‌تر ‌كند، اما گذشت زمان، ازدواج، تغییر و تحولات زندگی، شرایط نامساعد جوی و آلودگی بیش از حد این مناطق، كم‌كم پرده از وجود مشكلات برداشته و در بیشتر موارد به دلیل محدودیت‌های حاکم در منطقه، مشكلات جدیدی همچون افسردگی و اعتیاد نیز به وجود خواهد آمد.

  چهره متمایز تمام افراد شاغل در این مناطق گواهی است بر سختی شرایط، شرایطی که تحمل ساعتی از آن برای بسیاری از ما غیرممکن خواهد بود.

  لاوان، جزیره‌ای است با مساحت بيش از 80 كيلومترمربع که در امتداد ساحل خلیج فارس از شرق به غرب كشيده شده است. جمعيت بومي 1200 نفره و درجه حرارت بين 37 تا 45 درجه سانتيگراد در تابستان و10 تا 25 درجه سانتيگراد در زمستان با رطوبت نسبي 80 تا 100 درصد در اغلب روزهای سال، شرایط بسیار سختی را برای کارکنان صنعت نفت در این منطقه رقم زده است؛ کارکنانی که شیفت کار آنها پیش از طلوع آفتاب شروع و پس از غروب آفتاب تمام می‌شود و تنها دلخوشی آنها 14 روز استراحتی است که انتظار آنها را می‌کشد. 14 روز انتظار برای دیدار عزیزان، انتظاری که با دلهره و اضطراب همراه است. ترس از نرسیدن به موقع همکار جانشین و حوادث غیرمترقبه که در صورت بروز چنین شرایطی به منظور پاسخگویی به نیاز مجموعه باید چندین روز دیگر هم غم دوری از خانواده را به دوش کشیده و شرایط نامساعد جزیره را تحمل کند.



  از طرفی شاغلان این جزیره باید بیش از سایرین مراقب سلامت خود باشند، زیرا که کوچکترین بیماری در شرایطی که با عدم دسترسی به پزشکان مجرب و همچنین دشواری انتقال به جزایر همجوار توام است، تبعات جبران‌ناپذیری را به بار خواهد آورد. یکی از کارکنانی که به دلیل نرسیدن همکار جانشین مجبور بود چند روزی بیشتر در منطقه بماند، با چهره‌ای خسته و صدایی بغض‌آلود از شرایط بد گله کرده و می‌گفت: این گونه مسائل برایمان عادی شده است، اما از دست رفتن شیرینی و اشتیاق حضور در کنار خانواده پس از 14 روز کار شبانه‌روزی، تلخ‌تر از زهر می‌شود و تاثیر منفی در کار می‌گذارد.


  وقتی از خانواده و دختر 15 ساله‌اش حرف می‌زد غم دوری در صدایش ملموس بود؛ غمی که به گفته خودش فقط به امید دیداری دوباره قابل تحمل است. دیدار دختری که در 15 سال گذشته تنها 5 سال آن را در کنار پدر سپری کرده و پدر برای او تنها مهمانی است چند روزه. پدر45 ساله‌ای که شرایط نامساعد کاری از او فردی پیر و شکسته ساخته است.
وی از بیماری فرزندش و ناله‌هایی که در لابلای آن پدر را بر بالین می‌طلبیده سخن می‌گوید، غافل از اینکه پدر چند هزار کیلومتر دورتر، خسته از کار روزانه به گوشه‌ای خزیده و غصه بیماری و آتیه دخترش همچون پتکی گران بر جسم خسته و نحیفش فرود می‌آید.

  شب، تنها در این موقع از شبانه‌روز می‌توان اندکی آرامش پیدا کرد و دقایقی را در کنار ساحل مرجانی جزیره با صدای آرامش‌بخش آب سپری کرد. صدای آب آنقدر آرامش‌بخش است که قدرت تفکر و توجه به چیزهای دیگر را از آدمی سلب می‌کند. اما دود آبی‌رنگ و غلیظی که در دل سیاهی شب به آسمان می‌رود جلب توجه می‌کند. جوانی که پس از پایان تحصیلات برای یافتن شغل چاره‌ای جز پذیرفتن شرایط کار در مناطق اقماری را نداشته و به جزیره آمده، اکنون پشیمان از کرده خویش است و با ولع تمام دود سیگار را به کام خود می‌کشد.



  پس از گذشت 2 سال هنوز به این شرایط عادت نکرده و روزگار به سختی برایش سپری می‌شود. او از صبحانه ساعت پنج و نیم گله دارد، نهار ساعت یازده و نیم را دوست ندارد و از گرسنگی ساعت ده شب سخن می‌گوید. او از روزهای دانشگاه، دختری که می‌خواهد به خواستگاریش برود، جمع دوستان، کلاس زبان و کوهنوردی هفتگی برایم گفت و خانواده‌اش را یاد کرد که همیشه او را از دود و دم بر حذر می‌داشتند.

  بغضش ترکید، خود را نفرین می‌کرد، نفرین به خاطر اینکه درس خوانده و همچون سایر دوستانش به حرفه‌ای مشغول نشده تا به این روز گرفتار نشود. نفرین به خاطر تنهایی و غربتی که در آن گرفتار است، نفرین به روزگاری که از جوانی ورزشکار و شاداب، فردی افسرده و سیگاری ساخته است. نفرین بر شغلی که باعث شده پدر در آرزوی دیدار دوباره پسر جان سپارد، نفرین بر انتخابی که حسرت بوسیدن دست پدر در لحظه خداحافظی را به دلش گذاشته، نفرین‌های وی که با هق‌هق گریه در هم آمیخته بود قطع شد و باز هم همان دود غلیظ و همان بوی گیج‌کننده.



  در این جزیره، زمان جان می‌ستاند و به کندی می‌گذرد. رطوبت کلافه کننده هوا با بوی تند گاز در هوای بالای 35 درجه نفس کشیدن را با سختی همراه می‌کند و برهوتی که در آن قرار گرفته‌ای زندگی را برایت پایان یافته می‌نمایاند. این گوشه‌ای از مشکلات بی‌پایان کارگران صنعت نفت است، کارگرانی که به‌رغم تمامی این مشکلات با جان و دل برای پیشرفت و توسعه ایران زمین می‌کوشند. کارگرانی که با به جان خریدن خطرات کار در میادین در حال تولید نفت و گاز، سعی در جبران عقب‌افتادگی‌های ناشی از بی‌برنامگی‌های مدیران دارند و شبانه‌روز تلاش می‌کنند.


  افرادی که بهترین دوران زندگی را به دور از خانواده با تحمل سختی‌های طاقت‌فرسا سپری می‌کنند. جوانانی که روزگاری با چهره‌ای بشاش و روحیه‌ای مثال‌زدنی به این مناطق پای می‌گذارند و در پایان دوران خدمت خود به افرادی افسرده و درهم شکسته تبدیل می‌شوند.باید چاره‌ای اندیشید، چاره‌ای که درمان تمامی دردها، محدودیت‌ها و محرومیت‌های کارگران شاغل در این مناطق باشد.




این پست از وب همرزم سبزم خاکستراست .
http://azadi-e-sabz19.blogspot.com/


۱۲ نظر:

درنا گفت...

درود
خوشحالم هنوز هستی همرزم
لینکت ویرایش شد اگه خواستی به نام نیرنگستان لینکم کن

اخزیت بازمانده گفت...

سلام
فردا من و شما ما می شویم.
سبز باشید.

آریا گفت...

با درود و سپاس
آریا

ناشناس گفت...

دوست من از مشکلات کشورت بنویس. بنویس که چرا منه ایرانی که تو کشوره ثروتمندی زندگی
میکنم که نفت داره گاز داره از انرژی هسته ای برای بیمه شدنه سوختهای فسیلیمان بهره مند هست
و معادن طلا و ذغال سنگ و مس و نیکل و ... و هزاران هزار منابع طبیعی مانند دریا و جنگل و
غیره داره چرا از اینهمه از سرمایه هایه سرزمینم بی بهره هستم؟؟؟
چرا برای خرید وسایل برقی و لوازم خانگی و یا برای خرید مسکن و ماشین مشکل مالی دارم و
می بایست وام بگیرم و چند برابر پولی که از بانک به عنوان وام گرفته ام را بدهم و همیشه بدهکار
باشم آیا این نزول خوری نیست که بانک چند برابر پولی که به من میدهد از من میگیرد؟؟!!
آیا من باید همیشه به دولت بدهکار باشم ؟؟ یا اینکه این دولت میبایست پولهای اینهمه از سرمایه هایه
کشورم را که برای ساختنه بمب و موشک و کمک های مالی به فلسطین و لبنان و بولیوی و ونزوئلا
میکند را بر سر سفره ء من بیاورد ...
چرا در کشور من جان انسانها اینقدر بی ارزش است چرا کشوری که مدعیست صنعتش پیشرفته است
ولی هر خودرو که خط تولیدش در کشورش تعطیل و متوقف و رده خارج شده است را در ایران شروع
به تولید میکند؟؟ مانند خودرو پراید که سالهاست که در کره دیگر تولید و مصرف نمیشود به دلیل اینکه
از لحاظ بدنه ضعیف است و دارای استاندارده جهانی نیست وبرای سرنشینانش امنیت جانی ندارد و
همچنین آلوده کننده محیط زیست هم میباشد ویا خودرو لوگان که در کشوره تولید کننده اش خط تولیدش
متوقف شده به علت غیر استاندار نبودن در طراحی بدنه اش ولی در یران تولید میشود !!!
چرا از هواپیماهای رده خارج که دارای گارانتی نیستند استفاده میشود مانند توپولف که بعد از کشتنه
هزاران هزار نفر از هموطنانم اقدام به جمع کردنه آن میکنند !!!؟؟
چرا در کشور من که خیریین پولهای خودشان را صرفه ساختنه مدرسه و مسجد میکنند که مسجدها
سالهاست مکانی شده است برای غیبت کردن و کفش دزدی و آه و ناله و خودزنی ..آیا بهتر نیست
مکانی برای تفریح و ورزش برای جوانان بسازند تا با ولگردی در خیابانها و کارهای بیهوده خودشان
را سرگرم نکنند ..
چرا در کشور من که مدعییند که بر اساس دین اسلام اداره میشود وولایت فقیه اش مدعیست که نایب
امام زمان است ولی دردستگاه حکومتییش فساد مالی است و بعد سی سال تازه مفسدان مالی شناسایی
مشوند ولی بازهم سفره های مردم خالی از پولهاییست که آنها در این سالها در حسابهای بانکیه خود
اندوخته میکردند ؟؟!!
چرا در کشور من دولتمردان و سیاستمداران ما برای گرفتن رای از مردم قبل از به سمت رسیدن به
دادنه شعارها و وعده های گسترده میکنند و وقتی رای آوردند به شعارها و وعده هایشان عمل نمیکنند؟؟
آیا منافق به کسی گفته نمیشود که حرفهایشان با عملهایشان یکی نیست؟؟!!
چرا با ایرانیان با مذهبها دینی دیگر مانند مسیحی بهایی و زرتشتی و ارامنه با تبعیضاته اجتماعی و حقوق شهروندی نا برابر با آنها بر خورد میشود؟؟؟ چرا آنها میبایست در کشور خودشان به مانند غریبه با آنها
برخورد شود؟؟ آیا این سیاست غلط نژاد پرستی نیست؟؟؟ آیا این بی عدالتی نیست؟؟؟ چرا یک ایرانی با
دینی دیگر نمیتواند در کشور خودش همان پست و مقامی را که یک ایرانیه مسلمان میگیرد نگیرد چرا
به آنها اجازه ء کاندید شدن برای رییس جمهور شدن و یا نماینده مجلس شدن و یا کارمند شدن در کارهای اداری داده نمیشود؟؟؟؟
چرا و چراهای.....


این متن رو در تمام وبلاگهای دیگران مانند بسیجیها و روستاییان کامنت بگذار در وبلاگ وبلاگنویسان سبز نیازی ن

خط خطی نویس گفت...

سلام دوست سبزم
خوشحالم برگشتید بله لینکتون کرده بودم چند بار هم اومدم اما از وبلاگتان خبری نبود
خوشحالم هستید
مانا باشیدو استوار

نوشین گفت...

غذاهایی که شکم شما را آب می کنند
بروزم

Unknown گفت...

دوست گرامی این فقط کارگران نیستند که اخراج شده اند راستش 1400 ساله و 400 ساله و بیشتر از سی ساله که همه مردم ایران از ایران اخراج شده اند ایران مال مسلمانها و شیعیان و بسیجی هاست تا بقول کسروی که میگوید:
این شیعیان ایران را میخواهند تا توش بایستند و سینه بزنند و بقول خودم این شیعیان و بسیجی ها و دولت نامردمی کنونی ایران:
ایران را میخواهد تا توش بایستند و هرکار زشتی که به منفعتشان هست به نام اسلام و به کام خودشان واریز کنند مرده شور کامتونو ببرن اخراجی های واقعی خودتون هستید نه ایرانیان و کارگزان زحمت کشش
مرگ و تف بر همه چیزشان همه چیزشان

مهسا(خیال سبز ماه) گفت...

بزن دل به‌دريا، نظر سوي اعماق كن!
به شادي تن خويش را از غم آزاد كن!

چو آن خـُردماهي كه در ژرف آب

فرو شـسـته تـن از بلا، ترك آلام كن

Mehdi گفت...

با سپاس از زحمات بیدریغ شما دوست عزیز

خوشه چین گفت...

سلام

ناشناس گفت...

سلام
مینویسم تا گریه نکنم از این همه بی وفایی..

خاکستر گفت...

سلام دوست عزیز

دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روييد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟
فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه
كنيم
گل گندم خوب است
گل خوبي زيباست
اي دريغا كه همه مزرعه دلها را
علف هرزه كين پوشانده ست
هيچكس فكر نكرد
كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست

به امید آزادی سبز...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

گزارشی ازاخبارکارگران






كارگراني كه قير شده‌اند   

                       
گزارشی از روزگار کارگران صنعت نفت



  اكثر مناطق نفت خیز ایران در مناطق بسيار گرم و مرطوب قرار داشته و فصل گرما در این مناطق از ابتداي بهار تا اواسط پاييز به طول مي‌انجامد که شرایط بسیار سختی را برای کارگران شاغل در این مناطق رقم می‌زند.

  بسیاری از این مناطق شامل طرح اقماری می‌شوند، طرحی که شاید در ابتدای شروع به کار افراد، به واسطه جوان‌بودن‌، تجربه‌هاي نو، تنوع محيط كار و بعضي آسودگي‌هاي ديگر، سختي‌ها را كم‌رنگ‌تر ‌كند، اما گذشت زمان، ازدواج، تغییر و تحولات زندگی، شرایط نامساعد جوی و آلودگی بیش از حد این مناطق، كم‌كم پرده از وجود مشكلات برداشته و در بیشتر موارد به دلیل محدودیت‌های حاکم در منطقه، مشكلات جدیدی همچون افسردگی و اعتیاد نیز به وجود خواهد آمد.

  چهره متمایز تمام افراد شاغل در این مناطق گواهی است بر سختی شرایط، شرایطی که تحمل ساعتی از آن برای بسیاری از ما غیرممکن خواهد بود.

  لاوان، جزیره‌ای است با مساحت بيش از 80 كيلومترمربع که در امتداد ساحل خلیج فارس از شرق به غرب كشيده شده است. جمعيت بومي 1200 نفره و درجه حرارت بين 37 تا 45 درجه سانتيگراد در تابستان و10 تا 25 درجه سانتيگراد در زمستان با رطوبت نسبي 80 تا 100 درصد در اغلب روزهای سال، شرایط بسیار سختی را برای کارکنان صنعت نفت در این منطقه رقم زده است؛ کارکنانی که شیفت کار آنها پیش از طلوع آفتاب شروع و پس از غروب آفتاب تمام می‌شود و تنها دلخوشی آنها 14 روز استراحتی است که انتظار آنها را می‌کشد. 14 روز انتظار برای دیدار عزیزان، انتظاری که با دلهره و اضطراب همراه است. ترس از نرسیدن به موقع همکار جانشین و حوادث غیرمترقبه که در صورت بروز چنین شرایطی به منظور پاسخگویی به نیاز مجموعه باید چندین روز دیگر هم غم دوری از خانواده را به دوش کشیده و شرایط نامساعد جزیره را تحمل کند.



  از طرفی شاغلان این جزیره باید بیش از سایرین مراقب سلامت خود باشند، زیرا که کوچکترین بیماری در شرایطی که با عدم دسترسی به پزشکان مجرب و همچنین دشواری انتقال به جزایر همجوار توام است، تبعات جبران‌ناپذیری را به بار خواهد آورد. یکی از کارکنانی که به دلیل نرسیدن همکار جانشین مجبور بود چند روزی بیشتر در منطقه بماند، با چهره‌ای خسته و صدایی بغض‌آلود از شرایط بد گله کرده و می‌گفت: این گونه مسائل برایمان عادی شده است، اما از دست رفتن شیرینی و اشتیاق حضور در کنار خانواده پس از 14 روز کار شبانه‌روزی، تلخ‌تر از زهر می‌شود و تاثیر منفی در کار می‌گذارد.


  وقتی از خانواده و دختر 15 ساله‌اش حرف می‌زد غم دوری در صدایش ملموس بود؛ غمی که به گفته خودش فقط به امید دیداری دوباره قابل تحمل است. دیدار دختری که در 15 سال گذشته تنها 5 سال آن را در کنار پدر سپری کرده و پدر برای او تنها مهمانی است چند روزه. پدر45 ساله‌ای که شرایط نامساعد کاری از او فردی پیر و شکسته ساخته است.
وی از بیماری فرزندش و ناله‌هایی که در لابلای آن پدر را بر بالین می‌طلبیده سخن می‌گوید، غافل از اینکه پدر چند هزار کیلومتر دورتر، خسته از کار روزانه به گوشه‌ای خزیده و غصه بیماری و آتیه دخترش همچون پتکی گران بر جسم خسته و نحیفش فرود می‌آید.

  شب، تنها در این موقع از شبانه‌روز می‌توان اندکی آرامش پیدا کرد و دقایقی را در کنار ساحل مرجانی جزیره با صدای آرامش‌بخش آب سپری کرد. صدای آب آنقدر آرامش‌بخش است که قدرت تفکر و توجه به چیزهای دیگر را از آدمی سلب می‌کند. اما دود آبی‌رنگ و غلیظی که در دل سیاهی شب به آسمان می‌رود جلب توجه می‌کند. جوانی که پس از پایان تحصیلات برای یافتن شغل چاره‌ای جز پذیرفتن شرایط کار در مناطق اقماری را نداشته و به جزیره آمده، اکنون پشیمان از کرده خویش است و با ولع تمام دود سیگار را به کام خود می‌کشد.



  پس از گذشت 2 سال هنوز به این شرایط عادت نکرده و روزگار به سختی برایش سپری می‌شود. او از صبحانه ساعت پنج و نیم گله دارد، نهار ساعت یازده و نیم را دوست ندارد و از گرسنگی ساعت ده شب سخن می‌گوید. او از روزهای دانشگاه، دختری که می‌خواهد به خواستگاریش برود، جمع دوستان، کلاس زبان و کوهنوردی هفتگی برایم گفت و خانواده‌اش را یاد کرد که همیشه او را از دود و دم بر حذر می‌داشتند.

  بغضش ترکید، خود را نفرین می‌کرد، نفرین به خاطر اینکه درس خوانده و همچون سایر دوستانش به حرفه‌ای مشغول نشده تا به این روز گرفتار نشود. نفرین به خاطر تنهایی و غربتی که در آن گرفتار است، نفرین به روزگاری که از جوانی ورزشکار و شاداب، فردی افسرده و سیگاری ساخته است. نفرین بر شغلی که باعث شده پدر در آرزوی دیدار دوباره پسر جان سپارد، نفرین بر انتخابی که حسرت بوسیدن دست پدر در لحظه خداحافظی را به دلش گذاشته، نفرین‌های وی که با هق‌هق گریه در هم آمیخته بود قطع شد و باز هم همان دود غلیظ و همان بوی گیج‌کننده.



  در این جزیره، زمان جان می‌ستاند و به کندی می‌گذرد. رطوبت کلافه کننده هوا با بوی تند گاز در هوای بالای 35 درجه نفس کشیدن را با سختی همراه می‌کند و برهوتی که در آن قرار گرفته‌ای زندگی را برایت پایان یافته می‌نمایاند. این گوشه‌ای از مشکلات بی‌پایان کارگران صنعت نفت است، کارگرانی که به‌رغم تمامی این مشکلات با جان و دل برای پیشرفت و توسعه ایران زمین می‌کوشند. کارگرانی که با به جان خریدن خطرات کار در میادین در حال تولید نفت و گاز، سعی در جبران عقب‌افتادگی‌های ناشی از بی‌برنامگی‌های مدیران دارند و شبانه‌روز تلاش می‌کنند.


  افرادی که بهترین دوران زندگی را به دور از خانواده با تحمل سختی‌های طاقت‌فرسا سپری می‌کنند. جوانانی که روزگاری با چهره‌ای بشاش و روحیه‌ای مثال‌زدنی به این مناطق پای می‌گذارند و در پایان دوران خدمت خود به افرادی افسرده و درهم شکسته تبدیل می‌شوند.باید چاره‌ای اندیشید، چاره‌ای که درمان تمامی دردها، محدودیت‌ها و محرومیت‌های کارگران شاغل در این مناطق باشد.




این پست از وب همرزم سبزم خاکستراست .
http://azadi-e-sabz19.blogspot.com/


۱۲ نظر:

درنا گفت...

درود
خوشحالم هنوز هستی همرزم
لینکت ویرایش شد اگه خواستی به نام نیرنگستان لینکم کن

اخزیت بازمانده گفت...

سلام
فردا من و شما ما می شویم.
سبز باشید.

آریا گفت...

با درود و سپاس
آریا

ناشناس گفت...

دوست من از مشکلات کشورت بنویس. بنویس که چرا منه ایرانی که تو کشوره ثروتمندی زندگی
میکنم که نفت داره گاز داره از انرژی هسته ای برای بیمه شدنه سوختهای فسیلیمان بهره مند هست
و معادن طلا و ذغال سنگ و مس و نیکل و ... و هزاران هزار منابع طبیعی مانند دریا و جنگل و
غیره داره چرا از اینهمه از سرمایه هایه سرزمینم بی بهره هستم؟؟؟
چرا برای خرید وسایل برقی و لوازم خانگی و یا برای خرید مسکن و ماشین مشکل مالی دارم و
می بایست وام بگیرم و چند برابر پولی که از بانک به عنوان وام گرفته ام را بدهم و همیشه بدهکار
باشم آیا این نزول خوری نیست که بانک چند برابر پولی که به من میدهد از من میگیرد؟؟!!
آیا من باید همیشه به دولت بدهکار باشم ؟؟ یا اینکه این دولت میبایست پولهای اینهمه از سرمایه هایه
کشورم را که برای ساختنه بمب و موشک و کمک های مالی به فلسطین و لبنان و بولیوی و ونزوئلا
میکند را بر سر سفره ء من بیاورد ...
چرا در کشور من جان انسانها اینقدر بی ارزش است چرا کشوری که مدعیست صنعتش پیشرفته است
ولی هر خودرو که خط تولیدش در کشورش تعطیل و متوقف و رده خارج شده است را در ایران شروع
به تولید میکند؟؟ مانند خودرو پراید که سالهاست که در کره دیگر تولید و مصرف نمیشود به دلیل اینکه
از لحاظ بدنه ضعیف است و دارای استاندارده جهانی نیست وبرای سرنشینانش امنیت جانی ندارد و
همچنین آلوده کننده محیط زیست هم میباشد ویا خودرو لوگان که در کشوره تولید کننده اش خط تولیدش
متوقف شده به علت غیر استاندار نبودن در طراحی بدنه اش ولی در یران تولید میشود !!!
چرا از هواپیماهای رده خارج که دارای گارانتی نیستند استفاده میشود مانند توپولف که بعد از کشتنه
هزاران هزار نفر از هموطنانم اقدام به جمع کردنه آن میکنند !!!؟؟
چرا در کشور من که خیریین پولهای خودشان را صرفه ساختنه مدرسه و مسجد میکنند که مسجدها
سالهاست مکانی شده است برای غیبت کردن و کفش دزدی و آه و ناله و خودزنی ..آیا بهتر نیست
مکانی برای تفریح و ورزش برای جوانان بسازند تا با ولگردی در خیابانها و کارهای بیهوده خودشان
را سرگرم نکنند ..
چرا در کشور من که مدعییند که بر اساس دین اسلام اداره میشود وولایت فقیه اش مدعیست که نایب
امام زمان است ولی دردستگاه حکومتییش فساد مالی است و بعد سی سال تازه مفسدان مالی شناسایی
مشوند ولی بازهم سفره های مردم خالی از پولهاییست که آنها در این سالها در حسابهای بانکیه خود
اندوخته میکردند ؟؟!!
چرا در کشور من دولتمردان و سیاستمداران ما برای گرفتن رای از مردم قبل از به سمت رسیدن به
دادنه شعارها و وعده های گسترده میکنند و وقتی رای آوردند به شعارها و وعده هایشان عمل نمیکنند؟؟
آیا منافق به کسی گفته نمیشود که حرفهایشان با عملهایشان یکی نیست؟؟!!
چرا با ایرانیان با مذهبها دینی دیگر مانند مسیحی بهایی و زرتشتی و ارامنه با تبعیضاته اجتماعی و حقوق شهروندی نا برابر با آنها بر خورد میشود؟؟؟ چرا آنها میبایست در کشور خودشان به مانند غریبه با آنها
برخورد شود؟؟ آیا این سیاست غلط نژاد پرستی نیست؟؟؟ آیا این بی عدالتی نیست؟؟؟ چرا یک ایرانی با
دینی دیگر نمیتواند در کشور خودش همان پست و مقامی را که یک ایرانیه مسلمان میگیرد نگیرد چرا
به آنها اجازه ء کاندید شدن برای رییس جمهور شدن و یا نماینده مجلس شدن و یا کارمند شدن در کارهای اداری داده نمیشود؟؟؟؟
چرا و چراهای.....


این متن رو در تمام وبلاگهای دیگران مانند بسیجیها و روستاییان کامنت بگذار در وبلاگ وبلاگنویسان سبز نیازی ن

خط خطی نویس گفت...

سلام دوست سبزم
خوشحالم برگشتید بله لینکتون کرده بودم چند بار هم اومدم اما از وبلاگتان خبری نبود
خوشحالم هستید
مانا باشیدو استوار

نوشین گفت...

غذاهایی که شکم شما را آب می کنند
بروزم

Unknown گفت...

دوست گرامی این فقط کارگران نیستند که اخراج شده اند راستش 1400 ساله و 400 ساله و بیشتر از سی ساله که همه مردم ایران از ایران اخراج شده اند ایران مال مسلمانها و شیعیان و بسیجی هاست تا بقول کسروی که میگوید:
این شیعیان ایران را میخواهند تا توش بایستند و سینه بزنند و بقول خودم این شیعیان و بسیجی ها و دولت نامردمی کنونی ایران:
ایران را میخواهد تا توش بایستند و هرکار زشتی که به منفعتشان هست به نام اسلام و به کام خودشان واریز کنند مرده شور کامتونو ببرن اخراجی های واقعی خودتون هستید نه ایرانیان و کارگزان زحمت کشش
مرگ و تف بر همه چیزشان همه چیزشان

مهسا(خیال سبز ماه) گفت...

بزن دل به‌دريا، نظر سوي اعماق كن!
به شادي تن خويش را از غم آزاد كن!

چو آن خـُردماهي كه در ژرف آب

فرو شـسـته تـن از بلا، ترك آلام كن

Mehdi گفت...

با سپاس از زحمات بیدریغ شما دوست عزیز

خوشه چین گفت...

سلام

ناشناس گفت...

سلام
مینویسم تا گریه نکنم از این همه بی وفایی..

خاکستر گفت...

سلام دوست عزیز

دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روييد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟
فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه
كنيم
گل گندم خوب است
گل خوبي زيباست
اي دريغا كه همه مزرعه دلها را
علف هرزه كين پوشانده ست
هيچكس فكر نكرد
كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست

به امید آزادی سبز...